امروز تو عجله دستبندِ "این نیز بگذرد"
که همیشه وقتی شرایطی روحی ای داشتم
_که هیجوره نمیگذشت_
دستم میکردم تا به خودم یاداور شم غصه دایمی نیست
از شکاف بین در و اسانسور
به ته اعماق حفره ی سیاه ِاخرین طبقه ها سقوط کرد..
_و من نتونستم کاری کنم که از دستش ندم_
و چون روزای خوبی ندارم
تعبیر سیاهی ازین اتفاق کردم
گفتم شاید قراره نگذره وزجر بکشم ......
شب بابا رو دیدم
تا نشست
گفت دخترم:
"بگذرد این روزگارِ تلخ تر از زهر .."
امید داشته باش
پ.ن:
پاییز
امسال ازمن بگذر ...
که صدایِ غمم را
دل من داند و من دانم و دل داند و من....!
۰۲/۸/۸
c21...برچسب : نویسنده : 2nofeloshatof بازدید : 51