سُر میخورم تو روزایی که
نمیگذرن...
ساعتها تکراری شدن
کلمات تکراری تکرار میشن...........
دقایق و ثانیه ها..
آفتاب خورشید..
ماه شب ها..
صدای ماشین های توی بلوار...
آدم های خوشحال..
فصل پنجره گیاه خاک زمین..
در پنجره اتاق آیِنه دیوار..
خواب بیدار هشیار ناهشیار..
ساده پرزرقوبرق..
رفتن اومدن دیدار..
عشق نفرت کینه..
مرگ زندگی..
مامان بابا..
دوست اشنا راه جاده پیشرفت پسرفت..
گریه خنده غم خوشحال اینجا اونجا..
این وَر اون وَر پیری جوونی .....
همه چی در نظرم رنگ باخته و هیچ حسی درونم بیدار نمیشه ؟!!!!
امید کجا رفت ؟؟؟
یه جایی نوشته بود خسته ولی امیدوار ...!
من خسته ی بی امید. تویکدومگروه جایی برای من هست ؟
روزها گله مندم از نوری که به صورتم میخوره
و مجبورم میکنه به بیدار شدن
وشب ها گله مندم از تنهایی
چون احساس میکنم دیگه شبِ اخره و صبح رو نمیبینم..!
صبح دعا میکنم تا شب زنده بمونم
وشب دعا میکنمچشمی که باز میشه مالِ من نباشه ...
هیچ وقت فکر نمیکردم در توان بشر
تحمل چنین طیفی از روان از هم گسیسخته وجود داشته باشه ...
"این نیز بگذرد .."
برای من هم گذرشون بده ...
۰۱
آبان
۰۲
c21...برچسب : نویسنده : 2nofeloshatof بازدید : 51