نیمه شب
پلکزدم
و در چشم بر همزدنی
از بهشت کوچکَم
به جهنمی سیاه رانده شدم
حال به هیچ جا تعلق ندارم
گم شده ای هستم
که وطن ندارد
خاکندارد
سرزمین ندارن
هم سنگر ندارد
همسر ندارم
هم سو همراه همپیمان نیز ...
بهشت را چشیده
وبی هیچ دلیل
و بی گناه
به دور دست تبعید شده ...
نیمه شب
همه چیز به یکباره رنگ باخت
نیمه شبیچسبیده بهبامداد بود ...
که ما ازهم گسسته شدیم
هزار پاره شدیم
تو ماندی و من به ناچار کوچ کردم
کوچی اجباری
به سرزمینی تاریک
که حتی کورسوی نورینیست...
من گم شده ای هستم
سوار بر اسب سرنوشت
در سرزمینی نا امن
در کنار مردمانی نا اهل..
بیهیچمقصد .
شایدهم
من ماندم
و تو رفته بودی
قبل تر ها
خیلی قبل تر ها
رفته بودی..
اما سرزمین تو به سیاهی
دیار من نبود
شاید .،
مهم رفتن هیچ کس نبود
چون
فکرِ کوچ
ازهمان آغاز
موازی با
رفتن و پرواز است !
02/08/14
نیمه شب
c21...برچسب : نویسنده : 2nofeloshatof بازدید : 63